دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

زندگی تصنعی !!!

خسته شدم از زندگی تصنعی آدم ها ... زندگی آدم های تصنعی ... دوست داشتن های تصنعی ... تنفرهای تصنعی ...

به عمد میگم تصنعی چون به نظر من مجازی نیست ... یعنی درواقع به نظر من تصنعی بودن و مجازی بودن یه تفاوت بزرگ دارند و اونم اینه که در مجازی بودن امکان تطابق اون با واقعیت وجود داره اما در تصنعی بودن قطعاً با واقعیت تفاوت هایی رو داره ...

در سرزمینی که شاید یه زمانی سرزمین عشق و عاشقی های اساطیری و افسانه ای بوده، امروزه هرچه میگردم در دور و برم عشق و دوست داشتن واقعی رو نمی بینم که باهم درحال زندگی باشند... اگرم عشق و دوست داشتنی وجود داشته باشه به وصال ختم نشده شاید ...

هرچی زن و شوهر تا حالا می شناسم دچار طلاق های عاطفی آشکار و پنهان هستند ... یه گروهی خودشون خوب می دونند که فقط در ظاهر دارند با هم زندگی می کنند ولی سنخیتی با هم ندارند و از این حس فرار نمی کنند و به اشکال مختلف اون رو در بیان و رفتارشون میشه متوجه شد ... ولی خوب با همین احساس کثیف در کمال آرامش به زندگی ادامه می دهند ... چون دنبال این هستند که زندگی بی دغدغه ای رو داشته باشند تا عمرشون سر برسه و زندگی به همین سادگی و خوشمزگی تموم بشه !!! چه احساس بیخودی ... یه گروه دیگه هستند که بدترند ... یعنی با این که خودشون خوب می دونند سنخیتی باهم ندارند اما از اونجا که خیلی دنبال زندگی های خیالی هستند به خودشون هم دروغ می گن و طوری زندگی می کنند که خودشون باورشون شده زندگی شون کاملا گل و بلبله ... و کاملا هم از حس فراری هستند و سعی می کنند هرکاری انجام بدند و خودشون رو سرگرم کنند که وقت نکنند زیاد به این غم بزرگ فکر کنند ... این گروه از گروه از گروه قبل خیلی سرخوش ترند و زندگی شون بسیار تهوع آور تره ...

اون بنده خداهایی هم که بطور رسمی طلاق گرفتند دیگه تکلیف شون مشخصه ... هرچند که این گروه باید دقت می کردن که دچار این اشتباه بزرگ نشن اما بازم دمشون گرم که با قطع ادامه زندگی نه خودشون رو عذاب می دن و  نه اطرافیان شون رو و نه نسل آینده ای که همون بچه هاشون باشه ...

اون دوگروه اول علاوه بر اینکه به خودشون طلم بزرگی رو می کنند، به خانواده و اطرافیانشون هم ظلم می کنند ... به بچه هاشون ظلم نمی کنند بلکه خیانت می کنند ... و در نهایت به جامعه شون هم ظلم می کنند و هم خیانت و هم یه حس بدتر از خیانت که نمی دونم بشه چی اسمش رو گذاشت ...

یه جایی توی اینترنت یه مطلبی خوندم خیلی قشنگ بود ... گفته بود که دقت کردید پدر و مادرهای ایرانی جلوی فرزندانشون معاشقه نمی کنند و خبری از بوسه و عشق ورزی در خونه ها نیست ... چون معتقدند که جلوی بچه زشته و نباید اینکارا رو کرد ... اما دعواهاشون و اختلافاتشون و کینه و نفرت هاشون رو به راحتی جلوی فرزندانشون بروز می دن و اینجا فراموش می کنند که جلوی بچه زشته و نباید اینکارا رو کرد !!!

نمی دونم باید چیکار کنم که حالم خوب بشه ... واقعا خیلی داغونم و چون نمی تونم زیاد دردهام رو بروز بدم باید همش توی خودم بریزم و خودخوری کنم ... حالم از خودم و زندگی گند خودم بهم می خوره ... حال زندگی گندتره اطرافیانم بهم می خوره ... حالم از جامعه بدتر از بدتره خودم هم بهم می خوره ... چه زندگی تهوع آور و حال به هم زنی شده !!! ...

چقدر این متن و دلنوشته هم گند و حال بهم زن و تهوع آور شد !!! ...

در پایان بازهم تأکید می شه که همه این متن نظرات شخصی و حاصله تجربه شخصی منه و قطعا خیلی ها هم مخالف هستند و نظرشون با بنده متفاوته ...

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد 1393/08/16 ساعت 11:38

سلام
اینکه تجربه هات رو می نویسی خوبه بیشتر بنویس

مرسی محمدجان ... اما اونقدر تلخ شده همه چیز برام که حتی حوصله نوشتن هم ندارم ... باورت میشه همین مطلب رو شاید حدود 7-8ماهه میخوام بنویسم اما حس نوشتن نداشتم !؟ نمیدونم چرا ؟ شاید نمیخواستم به خودم فاز منفی بدم ...
اما این روزا دیگه حال و احوالم طوری شده که نمیتونم فاز مثبت توش پیدا کنم

سیروس 1393/09/02 ساعت 10:39

مطالبتو خوندم
ایول محسن جان

سلام سیروس جان
ممنون ، لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد