دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

سفرنامه مشهد5

...

سه شنبه 15/12/1391 ساعت 6:21 صبح

بخش پنجم:

صبح روز پنجم آغاز شد. من که ساعت 7 صبح خوابیده بودم حالا امیرعلی و امید ساعت 9 اومدن بالای سرم که بریم رستوران واسه صبحونه. هر کاری کردم نتونستم بلند شم و به بچه‌ها گفتم که بِرَن و منتظر من نَمونَن. بچه‌ها هم طلف کردن و موقع برگشتن صبحونه من رو هم گرفته بودن و واسم آوردن.

امید با بچه‌ها رفتن موزه اما امیرعلی موند که یه کم درس بخونه که مثل اون شب چند جمله با من حرف زد که چند جمله همانا و تا ظهر حرف زدن همانا. از همه دری با هم حرف زدیم؛ از ماجراهای معشوقه‌ی لبنانیش که توی هتل مون بودن و این چند روز کلی باهاشون ماجرا داشتن و امروز صبح دیگه رفته بودن، گرفته تا حرف زدن از خاطرات گذشته و ... ظهر هم رفتم یه دوش گرفتم و با هم رفتیم تا واسه نماز ظهر به جماعت توی حرم برسیم. چون یه خورده دیر راه افتاده بودیم توی حرم که رسیدیم اذان گفته شد و ما با کلی بُدو بُدو کردن خودمون رو به داخل حرم رسوندیم و نماز رو به حاج آقا راشد یزدی اقتدا کردیم.

بعد از نماز با امیرعلی تصمیم گرفتیم که با هم بریم و سوغاتی هامون رو بخریم. منم که طبق معمولاً به دلیل مضیقه‌ی مالی و تعداد زیاد ملتمسان دعا و منتظران سوغاتی مجبور بودم که به یاد موندنی ترین و بهترین و البته ارزون ترین سوغاتی‌ها رو انتخاب کنم. بهترین گزینه‌ی موجود و ممکن خودکارهایی بود که روشون می‌شد متن مورد علاقه رو حکاکی کرد. واسه علی و رضا و دکتر و محسن و آباجی مونا و دکتر شهسواری و خانم کریمی و خانم حسینی هر کدوم یه دونه خریدم. امیرعلی هم که از این ایده خوشش اومده بود، ایشون هم واسه خانم کریمی یه دونه روان‌نویسش رو خرید. یه سری نبات و شکرپنیر و شیرینی هم واسه خونواده و خونه ی اصفهان هم خریدم.

بعد از خرید به هتل برگشتیم و نهار رو خوردیم. موقع نهار امیر فرح نسب رو دیدیم و آوردیمش توی اتاق تا در مورد بستن شماره‌ی سوم نشریه باهاش حرف بزنم که وقتی اومد به کلی دیگه ناامیدم کرد. اول که هیچ ایده و کاری از خودش نداره که بزاره و همش از من دستور می خواد و همونم که بهش می گم بازم قدرت پردازش چیزی رو که می خوام نداره و یا شاید هم نمی خواد داشته باشه. بدبختانه خیلی هم روحیه‌اش حساسه و من با این همه رُک بودنم هر کاری می‌کنم نمی تونم بهش انتقاد کنم! امشب که برگردیم اتاق کلی کار داریم و باید خیلی زود نشریه رو بِبَندیم که هم بتونیم استراحت کافی رو هم داشته باشیم تا صبحش بتونیم واسه وداع بریم حرم و هم اینکه امشب بازی برگشت رئال و منچستر هم که برگزار می شه رو ببینیم؛ که البته می شه این رو صورت همزمان با کار نشریه دیدِش.

خانم کریمی هم امروز تماس گرفت و ضمن زیارت قبولی و احوال پرسی، برنامه های سنگین آینده‌ی در پیش رو بهم متذکر شد تا آمادگی لازم رو داشته باشم و شونه از زیر بار مسئولیت خالی نکنم. منم مثل همیشه چشم رو گفتم و قرار شده به محض برگشتن بشینیم در مورد برنامه هاش باهم حرف بزنیم؛ یکی از کاراش اینه که «آفتاب مهربانی» رو به صورت دو هفته نامه در این ترم راه اندازی کنیم. امیدوارم که بتونم از پسش بر بیام و شرمندشون نشم.

بازی یک چهارم نهایی جام حذفی ایران هم بین دو تیم پرسپولیس و ذوب آهن الان در حال برگزاریه و تا الان که دقیقه‌ی 60 نتیجه صفر-صفر مساویه. بعدش هم باید بریم حرم واسه نماز و خرید نهایی از بازار، که امشب کلی کار داریم.

عصر به خیر و فعلاً یا حق

ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد